موسسه ی فرهنگی قرآنی عرفان القرآن

(شمیم لقاء)
موسسه ی فرهنگی قرآنی عرفان القرآن
بسمه تعالی
وب سایت حاضر با هدف معرفی موسسه ی فرهنگی قرآنی عرفان القرآن (شمیم لقاء) به علاقه مندان علوم دینی و قرآنی و ترویج و ارائه ی گوشه ای از تفکر اسلامی و شیعی راه اندازی شده است
برای کسب اطلاعات بیشتر درباره ی این موسسه به درباره ما مراجعه نمایید.

به امید ظهور تجلی قرآن بشریت صاحب العصر و الزمان(عج) و استشمام شمیم لقائش



از احوالات پسر فاطمه بی خبر نباشید!

بر او سلام بفرستید!

با او صحبت کنید میشنود!

او هم دل دارد....!

سلام بر تو ای پسر فاطمه!

سلام بر تو ای همنشین زمان های دلسوز

سلام بر تو که تنهایی!

سلام بر تو ای حضرت عشق!

آقاجون برگرد بخدا دل ها تنگ است.....
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران



اما ماجراى دیگر که دربار خود آن صاحبخانه بود. من دیگر از آن صاحبخانه که گفتم، خبر نداشتم. در واقع، درس داشتم و نتوانستم دوباره به آن روضه بروم، و هشت و نه سال بعد، یک روز غروب که آمدم از مسیر مسجد گوهرشاد، وارد حرم حضرت رضا علیه السلام بشوم دیدم جوانى حدود هفده و هجده ساله با محاسن کم مودّبانه به من سلام کرد و گفت: من را نمى‏شناسى؟ گفتم: نه. جوان گفت: من نوه آن صاحبخانه هستم. گفتم: بابابزرگ چطور است؟ گفت: او مرحوم شد. گفتم: از بابابزرگ به تو چه چیزى رسید؟ جوان در کنار حرم امام رضا علیه السلام صادقانه به من گفت: بابابزرگ من، کاسبى بود که مشترى خیلى داشت. او داشت راست مى‏گفت. من خودم مغاز پدربزرگش را دیده بودم. آن مغاز پارچه فروشى از نانوایى هم شلوغ‏تر بود. آن جوان گفت: پدربزرگم نود و سه ساله بود که فوت کرد. او هفتاد سال پارچه فروشى کرد و در این مدت، پارچه قلابى به کسى نداد؛ او در فروش پارچه، یک سانت کم نگذاشت؛ او همیشه ده و یا بیست سانتى‏متر پارچ اضافه مى‏گذاشت. او گفت که بعد از مردن پدربزرگم، پدرم، عمویم وعمه‏هایم، فکر مى‏کردند در این مدت هفتاد سال، او درآمد زیادى به دست آورده و آن را در بانکى گذاشته است. آن‏ها فکر مى‏کردند که او، به حساب آن روز یک میلیارد تومان، و به حساب امروز، صد میلیارد تومان، در بانکى گذاشته است و مى‏توانند آن را بین خود تقسیم نمایند. وصیت‏نام او داخل صندوقى بود که هیچ وقت کلید آن را پیش کسى نمى‏گذاشت. بعد از مردنش، کلید آن صندوق را از جیبش درآوردند. در آن صندوق را باز کردند و وصیت‏نامه‏اش را بیرون آوردند. در وصیت‏نامه نوشته بود: دخترها که شوهرهاى خوبى کردند و وضعشان هم خوب است. پسرهایم که هم ازدواج کردند و هم مغازه دارند. بنابراین، هیچ کدام از شما نیازى به ارث من نداشتید .. براى همین، من فقط این خانه و مغازه‏ام را براى شما گذاشتم که دیگر در زمان حیاتم نشد آن‏ها را بینتان تقسیم کنم. شما طبق قرآن، آن‏ها را بین خود تقسیم کنید. اصلًا به فکرتان راه ندهید که من میلیون‏ها تومان براى شما گذاشته‏ام؛ چون به جز آنچه گفتم، من یک ریال براى‏تان نگذاشتم. من همین که زندگى‏تان را سر پا کردم، هر چه درآمد اضافى داشتم، با خودم برداشتم و به طرف خدا بردم. من با تمام آن ثروت جمع شده، نود تا خانه ساختم و بعد اثاث‏هاى‏شان را کامل کردم. بعد هم زن و شوهرهاى تازه عروس فقیرى را پیدا کردم و بدون این که آن‏ها من را بشناسد، در محضر، آن خانه‏ها را با هم اثاثیه‏شان، مجانى به نامشان کردم و رفتم و بدین ترتیب، من پولم را با خود به قیامت بردم. این عاقبت یک مؤمن بود که این چنین به دیدار خداى متعال شتافت.

نظرات (۱)

عالی بووووود

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">