موسسه ی فرهنگی قرآنی عرفان القرآن

(شمیم لقاء)
موسسه ی فرهنگی قرآنی عرفان القرآن
بسمه تعالی
وب سایت حاضر با هدف معرفی موسسه ی فرهنگی قرآنی عرفان القرآن (شمیم لقاء) به علاقه مندان علوم دینی و قرآنی و ترویج و ارائه ی گوشه ای از تفکر اسلامی و شیعی راه اندازی شده است
برای کسب اطلاعات بیشتر درباره ی این موسسه به درباره ما مراجعه نمایید.

به امید ظهور تجلی قرآن بشریت صاحب العصر و الزمان(عج) و استشمام شمیم لقائش



از احوالات پسر فاطمه بی خبر نباشید!

بر او سلام بفرستید!

با او صحبت کنید میشنود!

او هم دل دارد....!

سلام بر تو ای پسر فاطمه!

سلام بر تو ای همنشین زمان های دلسوز

سلام بر تو که تنهایی!

سلام بر تو ای حضرت عشق!

آقاجون برگرد بخدا دل ها تنگ است.....
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران

 پایان عمر آن عارف بود، با خودش خلوت کرده بود؛ دید که توانسته تمام تعلقات خود را دور ریخته تا بسوی معبودش سفر کند.یعنی دیگر به هیچی دلبستگی نداشت ؛ الّا به یک چیز؛ که مانع پیوستنش به معبودش می شد، و آن بچه کوچکی بودکه بسیار به آن علاقه داشت و آن علاقه نمی گذاشت تمام وجودش خالی شود

 

  خانم دکتر فاطمه طباطبایی در خاطره ای نادر از حال عرفانی امام نقل می کند: بخاطر دارم یک روز نزد امام بودم که برای من داستانی از یک عارف تعریف کردند که اکنون اسم آن عارف یادم نیست؛ آقا فرمود: «پایان عمر آن عارف بود، با خودش خلوت کرده بود؛ دید که توانسته تمام تعلقات خود را دور ریخته تا بسوی معبودش سفر کند. یعنی دیگر به هیچی دلبستگی نداشت ؛ الّا به یک چیز؛ که مانع پیوستنش به معبودش می شد، و آن بچه کوچکی بود که در خانواده اش بود، که بسیار به آن علاقه داشت و آن علاقه نمی گذاشت تمام وجودش خالی شود و بتواند به حق برسد…» مدت ها گذشت تا به این نکته پی بردم؛ آقا هیچگاه حرفی را بیخودی نمی زد. گذشت و گذشت تا اینکه ایام بیماری امام پیش آمد و دکتر ها هم به خانواده می گفتند که بیشتر با امام حرف بزنید تا برای ایشان حرکتی ایجاد شود و همین موجب بهتر شدن حالشان می شود. در آن ایام روزی رفتم خدمت آقا و دیدم که خیلی بی حال هستند. برای اینکه به توصیه پزشکان هم عمل کرده باشم و امام را هم خوشحال کنم، گفتم : آقا علی را پیش شما بیاورم؟ فرمودند: نه؛ نیاورید اذیت می شود! بچه ناراحت می شود! به هر حال با اصرار رفتم علی را آوردم؛ بلندش کردم صورت آقا را بوسید؛ دیدم یک قطره اشک در چشم امام جمع شد؛ ولی خودشان علی را نبوسیدند! و این سابقه نداشت که امام علی را نبوسد! روزهای قبل که هر روز علی  را می بردیم ،آقا او را می بوسید. ضمن آنکه روزهای قبل مرتب سراغ علی را می گرفت و می گفت: اگر علی بیدار شده بیاید! چه شده که دو روز مانده به پایان عمرش دیگر می گوید علی را به بیمارستان نیاورید اذیت می شود؟! ازهمان لحظه متوجه شدم با اون حکایتی که آقا در  باره آن عارف تعریف کرد، مساله از جای دیگر آب می خورد و آن اینکه آقا چون از رفتن خود آگاهی کامل داشت، می خواهد آخرین تعلق را نیز در خود در روزهای آخر از بین ببرد.

با عمل به رهنمودهای ایشان روحشان را شاد و یادشان را گرامی بداریم

 

نظرات (۱)

۱۲ اسفند ۹۲ ، ۱۴:۴۶ نرجس رحیمی داپاری
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">