بُشر حافى و امام کاظم علیه السلام
روزى امام از کوچه هاى بغداد عبور می کرد. از خانه اى صداى رقص و پایکوبی بلند بود. اتفاقاً در همان زمان خادمهاى از منزل بیرون آمد در حالى که آشغال هایى همراهش بود و گویا مىخواست بیرون بریزد. امام به او فرمود: صاحب این خانه آزاد است یا بنده؟ خادمه گفت: این جا خانه « بشر» یکى از رجال، اشراف و اعیان است؛ همانا که آزاد است.امام فرمود: بله، آزاد است که اینگونه رفتار می کند، اگر بنده بود که این صداها از خانه اش بلند نبود.
امام این سخن را فرمود و رفت. خادمه به منزل بازگشت. چون غیبتش طولانی شده بود، بشر از او پرسید چرا معطل کردى؟ خادمه گفت: مردى مرا به حرف گرفت و سؤال عجیبى از من پرسید. بشر گفت چه سوالی؟ از من پرسید که صاحب این خانه بنده است یا آزاد؟ گفتم البته که آزاد است. بعد هم گفت: بله، آزاد است که اینطور رفتار می کند، اگر بنده مىبود که این سر و صداها از خانه اش بیرون نمی آمد.
بشر گفت: آن مرد چه نشانه هایى داشت؟ وقتی خادمه علائم و نشانه ها را گفت، بشر فهمید که موسى بن جعفر علیهما السلام است. پرسید: از کدام سمت رفت؟ بشر در حالی که پایش برهنه بود، به خود فرصت نداد که برود کفش هایش را بپوشد، براى این که ممکن بود امام را پیدا نکند. با پاى برهنه بیرون دوید و خودش را به موسی بن جعفر علیهما السلام رسانید. سپس خود را به پای امام انداخت و عرض کرد: آقا غلط کردم!
آقا! من از همین ساعت مىخواهم بنده خدا باشم؛
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا شود که گوشه چشمی به ما کنند
و واقعاً هم راست گفت. از آن ساعت دیگر عبد خدا شد. و به این علت که پابرهنه به دنبال حضرت دوید به بشر حافی - بشر پا برهنه- مشهور گشت. و از زهاد و عباد آن عصر گردید.
باید دقت نمود که این اخبار به گوش خلیفه هم می رسید. هارون از این همه نفوذ کلام امام در بین مردم هراسناک بود و احساس خطر مىکرد، و مىگفت: او نباید باشد،« وجودک ذنب» بودن تو از نظر من گناه است. البته امام هم در عین حال از روشن کردن شیعیان و محارم خود هیچ کوتاهى نمىکردند، و جریان را به آنها مىگفتند تا حقیقت ماجرا بر همه آشکار شود.
صفوان جمال و هارون
صفوان مردى بود که - به اصطلاح امروز- یک بنگاه کرایه وسایل حمل و نقل داشت که آن زمان بیشتر شتر بود، و به قدرى متشخص و وسائلش زیاد بود که گاهى دستگاه خلافت، براى حمل و نقل بارها از او شتر کرایه می کرد. روزى هارون براى سفرى که به مکه عازم بود، از صفوان شتر کرایه نمود، و با وی قرارداد بست. صفوان، شیعه و از اصحاب امام کاظم علیه السلام بود. روزى خدمت امام آمد و اظهار داشت که من چنین کارى کرده ام. حضرت فرمود: چرا شترهایت را به این مرد ظالم ستمگر کرایه دادى؟ گفت: من شترهایم را برای سفر حج به او کرایه داده ام، و این سفر که سفر معصیت نیست، والا کرایه نمىدادم. امام فرمود: کرایه ات را گرفته اى یا نه؟ صفوان پاسخ داد : مقداری از کرایه باقی مانده است.امام فرمود: به دل خودت رجوع کن. حال که شترهایت را به او کرایه دادهاى، آیا از ته دلت علاقه مند هستی که هارون لااقل این قدر در دنیا زنده بماند که برگردد و بقیه کرایه تو را بدهد؟ گفت: بله. امام فرمود: تو همین مقدار که راضى به بقاى ظالم هستى، گناه است. صفوان وقتی از نزد امام بازگشت، تمام کاروانش را یک جا فروخت، و این شغل را کنار گذاشت. بعد از فروش کاروان شترها به نزد طرف قرارداد رفت و گفت: من این قرارداد را فسخ مىکنم چون دیگر بعد از این نمىخواهم این شغل را ادامه دهم، و شترهایم را فروخته ام. هارون گفت: قضیه از چه قرار است؟ صفوان پاسخ داد: من پیر شدهام، دیگر این کار از من ساخته نیست، فکر کردم که کارم را تغییر دهم. هارون گفت: راستش را بگو، چرا فروختى؟ گفت: راستش همین است. هارون گفت: من مىدانم قضیه چیست. موسى بن جعفر خبردار شده که تو شترها را به من کرایه دادهاى، و به تو گفته این کار، خلاف شرع است. انکار هم نکن، به خدا قسم اگر نبود آن سوابق زیادى که ما از سالیان دراز با خاندان تو داریم دستور مىدادم همین جا اعدامت کنند.
زندان ،گلستان امام کاظم علیه السلام
شیخ صدوق از شخصی به نام ثوبانی نقل کرده است که روزی هارون به پشت بامی رفت که بر زندان امام موسی کاظم علیه السلام اشراف داشت. در آنجا چشمش به لباسی که در گوشه زندان بود؛ افتاد. از ربیع حاجب پرسید: این لباس چیست؟ ربیع پاسخ داد: آن لباس نیست، موسی بن جعفر علیهماالسلام است که از طلوع خورشید تا ظهر در یک سجده است، هارون گفت: همانا این مرد از راهبان بنیهاشم است! من گفتم: اگر چنین است چرا او را در زندان نگه داشتهای؟! هارون گفت: هیهات! این کار (برای ادامه حکومتم) لازم است.(1)
اِنَّ فی کِتابِ عَلِیٍّ ... اِنَّ البَلاءَ اَسرَعُ اِلی المُومِنِ التَّقِیَّ مِنَ المَطَرِ اِلی قَرارِ الاَرضِ. (2)
بلا (و گرفتاری) سریعتر از رسیدن باران به زمین، به سراغ مومن میرود.
پینوشتها:
1- عیون اخبارالرّضا، ج 1، ص 95.
2- اصول کافی، ج2، ص 259.
زن گنهکار چگونه هدایت شد؟
مرحوم مجلسی نقل کرده است که هارون، خلیفه مقتدر و بیحیای عبّاسی دستور داد کنیز زیبا صورتی را برای خدمت کردن به امام موسی بن جعفر علیهماالسلام به زندان بردند (و منظورش بدنام کردن حضرت بود). امام پیغام داد" «بَل انتُم بِهَدیّتکُم تَفرَحُون(1)؛ این شما هستید که با هدایای خود شادمان میشوید»؛ من به کنیز و امثال آن نیازی ندارم. هارون از این پیام سخت خشمگین شد و گفت: به او بگویید ما به رضای تو کنیز را به زندان، نزد تو نفرستادیم، و دستور داد که کنیز را نزد حضرت بگذارند و باز گردند.
مدتی گذشت، هارون خادمش را به زندان فرستاد تا خبری بگیرد. خادم به زندان رفت. با کمال تعجب دید آن کنیز به سجده رفته است و مرتب میگوید: قُدّوس سُبحانکَ سُبحانکَ، جریان را به هارون گزارش داد. هارون گفت: به خدا سوگند! موسی بن جعفر او را سحر کرده است، کنیز را بیاورید. کنیز را به حضور هارون آوردند، نگاهش را به آسمان دوخت و ساکت ایستاد. هارون پرسید: تو را چه شده؟ گفت: خبر تازهای دارم! وقتی مرا به زندان بردند دیدم این مرد مرتب نماز میخواند، بعد از نماز مشغول تسبیح و تقدیس خداوند میشود. به او عرض کردم: مولای من! شما کاری ندارید برایتان انجام دهم؟ فرمود: با تو چه کار دارم؟ عرض کردم: مرا برای خدمت به شما آوردهاند. آن بزرگوار با دست اشاره کرد و فرمود: پس اینها ببین! نگاه کردم، باغی دیدم بسیار وسیع و زیبا که اول و آخر آن ناپیدا بود، فرشهای نفیس در آن گسترده بود و حوریههای بسیار زیبا با لباسهای آراسته در آن جا بودند که هرگز نظیر آنها را ندیده بودم. با مشاهده آنها از گذشته خود توبه کردم و در برابر خدای خود به سجده افتادم و در سجده بودم که خادم تو به سراغم آمد و مرا نزد تو آورد.
هارون گفت: ای ناپاک! شاید وقتی به سجده رفتی اینها را در خواب دیدی؟ گفت: نه! به خدا سوگند! این واقعیّات را پیش از سجده دیدم و بعد از مشاهده آنها به سجده افتادم. هارون (به فردی) گفت: این ناپاک را بگیر و مراقب باش کسی این مطلب را از او نشنود، اما کنیز بدون درنگ مشغول نماز شد. از او پرسیدند: چرا چنین میکنی؟ گفت: عبد صالح (موسی بن جعفر علیهماالسلام) را چنین یافتم ... .
راوی این داستان میگوید: این کنیز زندگی خود را به همین منوال در بندگی خدا سپری کرد تا از دنیا رفت. این قضیه چند روز قبل از شهادت امام کاظم علیه السلام رخ داد.(2)
پینوشتها:
1- نمل /36
2- بحارالانوار، ج 48، ص 238.
حکایت بی بی شطیطه نیشابوری و کرامت امام کاظم(علیه السلام)
مرحوم آیتالله سیّد محمّد باقر مجتهد سیستانی ـ پدر بزرگوار مرجع عالی قدر شیعه حضرت آیتالله العظمی حاج سیّد علی سیستانی (حفظهالله تعالی) برای آنکه به محضر مقدّس امام زمان(عج) شرفیاب شود، ختم زیارت عاشورا را در چهل جمعه، هر هفته در مسجدی از مساجد شهر آغاز میکند.
ایشان در این ارتباط فرمودهاند: در یکی از جمعههای آخر، ناگهان شعاع نوری را مشاهده کردم که از خانه نزدیکِ به آن مسجدی که در آن مشغول به زیارت عاشورا بودم، میتابید. حال عجیبی به من دست داد، از جای برخاستم و به دنبال آن نور، به درِ آن خانه رفتم. خانهای کوچک و فقیرانهای بود که از درون آن نور عجیبی میتابید. در زدم. وقتی در را باز کردند، مشاهده کردم که حضرت ولیعصر(ع) در یکی از اتاقهای آن خانه تشریف دارند، ضمناً در آن اتاق جنازهای را دیدم که پارچه سفیدی روی آن کشیده بودند.
وقتی که من وارد شدم و اشک ریزان سلام کردم، حضرت به من فرمودند:
چرا این گونه دنبال من میگردی و این رنجها را متحمّل میشوی؟ مثل این باشید (در حالی که اشاره به آن جنازه میکردند) تا من خود به دنبال شما بیایم.
بعد فرمودند:
این بانویی است که در دوران بیحجابی (کشف حجاب رضاخانی) هفت سال از خانه بیرون نیامد تا مبادا نامحرم او را ببیند.۱
مرحوم علّامه شهید سیّد محمّد تقی موسوی اصفهانی(ره) در مکیال المکارم آنجا که بخشی اندک از حقوق و مراحمِ آن حضرت را نسبت به شیعیان برمیشمارد مینویسد: [امام عصر(ع) در تشیع جنازه شیعیان حاضر میشود] و دلیلِ بر این مطلب را حکایت بانوی بزرگوار و پرهیزگاری به نام «شطیطه نیشابوری» میداند که امام کاظم(ع) بر سر جنازه او در نیشابور حاضر شدند و بر پیکر او نماز گذاردند و در پایان مراسم، به هنگام بازگشت فرمودند:
من و امامان دیگر باید که بر جنازههای شما حاضر شویم، در هر جا که از دنیا بروید، پس تقوای خدا را در خود حفظ کنید.
صاحب مکیال المکارم با عنایت به این سخن امام کاظم(ع) که با «باید» تأکید شده و همچنین حکایتِ بانوی بزرگوار «بیبی شطیطه» که در ادامه خواهد آمد، بر این باور است که امام زمان(ع) از سرِ لطف و بزرگواری، حتماً بر جنازه دوستان و شیعیان خالص خود حاضر میشوند و برای آنان طلب رحمت میکنند و بر آنان نماز میگذارند.۲
از آن جایی که حکایت بیبی شطیطه با داستان و حکایتی که در آغاز مقاله از زبان پدر آیتالله العظمی سیستانی آمد مشابهتهایی دارد. در اینجا مختصرِ این روایت را از مکیالالمکارم و ریاحین الشریعه میآوریم و در پایان به چند نتیجه و برداشتِ آن اشاره میکنیم. امید که برای همه دوستداران امام زمان(عج) آموزنده و خصوصاً برای جامعه زنان این کشور راهگشا باشد. این حکایت و روایت را مرحوم علّامه مجلسی در بحارالانوار۳ در باب معجزات حضرت موسی بن جعفر(ع) از مناقب ابن شهر آشوب۴ و همچنین محدّث بزرگ سیّد هاشم بحرانی در مدینه المعاجز و همچنین قطب راوندی در خرائج و نیز شیخ حرّ عاملی در اثبات الهداه۵ آورده که مختصرِ آن چنین است:
شیعیان نیشابور، در زمان امامت امام کاظم(ع) جمع شده و شخصی به نام محمّد بن علی نیشابوری ـ معروف به ابوجعفر خراسانی ـ را انتخاب کردند تا به مدینه برود و حقوق شرعی و هدایای شیعیان آن سامان را خدمت امام هفتم(ع) تقدیم کند.
آنها سی هزار دینار، پنجاه هزار درهم، مقداری جامه و پارچه را به همراه دفتری مُهر و موم شده که در آن هفتاد ورق که در هر یک صورت مسئلهای شرعی نوشته شده بود، به او سپردند و به وی گفتند: هر گاه خدمت امام رسیدی، سؤالات و دفتر را به آن حضرت تسلیم نما و فردا صبح آنها را بازپس گیر. اگر دیدیی که مُهر و مُومِ دفتر شکسته نشده، خودت مُهر آنها را بشکن و ببین که آیا امام بدون شکستن مُهر و مُوم، پاسخ سؤالات را داده است یا خیر؟ اگر پاسخ آنها را بدون شکستِ مُهر و موم دفتر، داده و نوشته است، بدان که او همان امام است و ایشان شایسته اَخذ اموال میباشند وگرنه اموال را به ما برگردان.
[شیعیان خراسان با این آزمون میخواستند امام حقیقی را شناخته و به او یقیین کنند و بدین وسیله فریب مدّعیان دروغین امامت را نخورند] در هنگام حرکت نماینده نیشابوریان ـ محمّد بن علی نیشابوری ـ بانوی بزرگواری به نام شطیطه که از پارسایان و زاهدان زمان خود بود، به نزد ایشان آمده، مبلغ یک درهم به همراه یک قطعه پارچه به او داد و گفت: «ای اباجعفر! در حالِ من، از حقِّ امام، این مقدار تعلّق گرفته، این را خدمت امام برسان». محمّد بن علی نیشابوری به او گفت: «من خجالت میکشم که این وَجه ناقابل را خدمت امام دهم». شطیطه گفت: «خداوند از حق خجالت نمیکشد» [منظور آنکه حقوق امام را، اگر چه اندک، باید پرداخت] آنچه بر ذمّه من است، همین است. میخواهم در حالی خدا را ملاقات کنم که چیزی از حقِّ امام، در گردن من نباشد»
نماینده نیشابوریان وجه اندک شطیطه را گرفت و به مدینه رفت. در آنجا پس از امتحانِ «عبدالله اَفْطح»۶ [پسر امام صادق و مدّعی امامت پس از وی] دانست که او شایستگی مقام امامت را ندارد، لذا نومیدانه از خانه او بیرون آمد، در این هنگام کودکی او را به خانه امام کاظم(ع) هدایت کرد. تا چشم حضرت بر او افتاد فرمود: « ای اباجعفر! چرا ناامید هستی… به من روی کن که حجّت و ولّیِ خدا هستم. من سؤالات شما را دیروز جواب دادم، آنها را نزد من بیاور.
همچنین درهمِ شطیطه را ـ که وزنش یک درهم و دو دانق میباشد ـ بیاور.
علی بن محمّد نیشابوری میگوید: از سخنان و نشانههایِ درستِ امام حیران شدم و فرمانِ او را انجام دادم. امام(ع) یک درهم و پارچه شطیطه را برگرفت و مابقی اموال را برگرداند و روی به من کرده، فرمود: «انّ الله لا یستحی من الحق» ای اباجعفر! سلام مرا به شطیطه برسان و این کیسه پول را ـ که چهل درهم در آن است ـ و همچنین این قطعه پارچه را ـ که قطعهای از کفن من است ـ به او بده و بگو: «آن را کفن خود قرار دهد که پنبه این پارچه از مزرعه خود ماست و خواهرم آن را رشته است».ضمناً به شطیطه بگو: از هنگام وصول پول و پارچه کفن، نوزده روز بیشتر زنده نیستی، شانزده درهم از چهل درهم اهدایی را برای خود خرج کن و بیست و چهار درهم آن را جهت صدقه و تجهیز و تکفین خود نگاه دار و به او بگو «من بر جنازه او نماز خواهم گذارد». سپس امام کاظم(ع) فرمود: «این اموال را به صاحبانشان برگردان و مُهر سؤالات را بگشای و ببین آیا جواب سؤالات را پیش از دیدن آنها دادهایم یا خیر»؟!
محمد بن علی نیشابوری میگوید: «به مُهرها نگاه کردم، آنها را دست نخورده دیدم و بعد از شکستِ مُهر و موم، دیدم پاسخ سؤالات داده شده است»
هنگامی که نماینده نیشابوریان به خراسان بازگشت با تعجب دید کسانی که امام، اموالشان را نپذیرفته به مذهب «فَطحیّه» وارد شدهاند امّا شطیطه همچنان بر مذهب حقّ خود باقی مانده است. سلام حضرت را به او رسانید و کیسه پول و پارچه کفن را به وی تقدیم کرد و همان طور که امام فرموده بودند، پس از نوزده روز از دنیا رفت.
چون شطیطه درگذشت، امام در حالی که سوار بر شتر بود به نیشابور وارد شد و بر پیکر او نماز گذارد و به هنگامِ بازگشت، این بشارت شیرین و مژده دلنشین را به همه شیعیان در همه عصرها و نسلها داد که:
من و امامانِ نظیرِ من باید و ناگزیر بر جنازههای شما حاضر شویم، در هر جا که از دنیا بروید، پس تقوای خدا را در خود حفظ کنید.۷
لازم به یادآوری است که امروزه قبر این بانوی سعادتمند در شهر نیشابور همچنان زیارتگاه ارادتمندان به خاندان پیامبر(ص) و شیعیان آنها است و به نام «بیبی شطیطه» معروف میباشد.
نکتهها
از کنار هم نهادن این دو حکایت و روایت نتایجی به دست میآید، که به چند مورد آنها اشاره میکنیم.
۱. موارد متعدّدی در تشرّفات به محضر امام عصر(ع) وجود دارد که آن بزرگوار و حجّت خدا، مشتاقان و ارادتمندان خود را از پرداختن به بعضی از راهها و ریاضتها پرهیز داده و فرمودهاند: مثل فلانی باشید تا من خود به سراغ شما بیایم [مثلاً فلان پیرمرد قفلساز یا ...] در این راستا این سخن از مرحوم علّامه طباطبایی(ره) معروف است که ایشان در پاسخ کسی که از ایشان پرسیده بود. «راه رسیدن به
امام زمان(ع) چیست؟ فرموده بودند: امام، خود فرموده: «شما خوب باشید، ما خودمان شما را پیدا میکنیم.»۸
«بزرگان بر این مطلب اتفاق دارند که اگر شرایط تشرف حاصل شود، خود حضرت عنایت کرده و فرد لایق را به محضر خود میپذیرند. ایشان فیّاض بالعَرَض هستند اگر شرایط در کسی فراهم شود، ایشان بُخل نمیورزند و فرد لایق را به حضور میپذیرند».۹
۲. امام عصر(ع) بنابر روایت و حکایت فوق و برداشتی که بزرگان از آن دارند از سرِ بزرگواری و عنایت به شیعیان خود در تشییع جنازه آنان حاضر شده، چه بسا که بر آنان نماز بخوانند.
۳. راهِ کسب رضایت خدا و امام زمان(ع)، رعایت حدود و حقوق الهی است.
۴. خواهران بزرگوار و بانوان عالی مقدار ما بدانند که پوششهای نامناسب و آرایشهایِ نامتعارف و اساساً عدمِ رعایتِ مسائل شرعی، دلِ امام حاضر و ناظر را میرنجاند و او را آزرده خاطر میسازد.
۵. دختران مسلمانِ ما قدر و قیمتِ حجاب و عفاف خود را دانسته و بدانند که مادرانِ عفیف ما سختیها و تلخیها و عُسرتها و غُربتهای فراوانی را تحمل کردهاند. مانند بانوی داستان اوّل که به شهادت امام عصر(ع)، هفت سال خود را در خانه حبس کرد تا کسی را یارای دستاندازی به حُِرمت و حریم او نباشد. مبادا امروز آن را به قیمت رنجاندن دل امام زمان(ع) از کف فرو نهیم.
۶. بیاییم کاری کنیم که اگر در زمان حیاتِ خود چشمان گنهکار ما توفیق دیدار آن عزیز را نیافت، لااقل به هنگام مرگ و تشییع جنازه و نماز، از سر لطف و بزرگواری، قدمی رنجه نماید و در آن لحظه شرمنده و سرافکندهشان نباشیم.
۷. در حکایت شطیطه نیشابوری، امام کاظم(ع) یک درهم او را بر سی هزار دینار و پنجاه هزار درهم افرادِ بی بهره از ولایت ترجیح دادند و تنها وجه اندکِ او را پذیرفتند و این مطلب یعنی در آموزههای آسمانی اصل بر کیفیت عمل است نه کمیّت.
۸. بیبی شطیطه که به این مقام میرسد تا که امام معصوم(ع) قطعهای از پارچه کفن خود را به او میبخشد و از مدینه به نیشابور میآید و بر او نماز میگذارد، به پرداخت حقوقِ شرعی خود التزام داشته و از ادای آن خجالت نمیکشیده و از سرزنشِ سرزنشکنندگان پروایی نداشته است.
و نکتههای ناب دیگری در میان این دو حکایت از این دو بانوی بزرگوار میتوان یافت که خوانندگان موعود خود آنها را برداشت خواهند کرد.
سخن را با بیانی از حافظ، خطاب به آن امامِ مهربان به پایان میبریم و عرضه میداریم:
قـدم دریـغ مــدار از جنــازه حـافــظ
که گرچه غرق گناهست میرود به بهشت۱۰
گرچه گناهکارم امّا به لطف و عنایت و دستگیری شما امیدواریم.
روز مرگم نفسی وعده دیدار بده
وانگهم تا به لحد، فارغ و آزاد ببر۱۱
پینوشتها :
۱. استادی، رضا، کشکول برای منبر، ص ۴۱۶، چاپ ارزشمند.
۲. موسوی اصفهانی، سید محمد تقی، مکیال المکارم، ج ۱، ص ۱۱۸، ایران نگین.
۳. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج ۴۸، ص ۷۳.
۴. ابن شهر آشوب، مناقب، ج ۴، ص ۲۹۲.
۵. حرّ عاملی، اثبات الهداه، ج ۵، صص ۵۷۵ و ۵۴۵، دارالمکتب الاسلامیّه.
۶ ـ عبدالله اَفْطح، (افطحیّه): از فرقَ شیعه و امامیّه و قائل به انتقال امامت از امام صادق به فرزند آن حضرت «عبدالله ابن جعفر»، ملّقب به «افطح الرأس» یا «افطح الرجلین» معتقد بودند و بعد از آن حضرت، فرزندش عبدالله اَفطح را امام دانستند از آنجایی که عبدالله را سری پهن و به قول بعضی پاهای پهن بود او را افطح خواندند. (مشکور، محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامی، صص ۶۴ ـ ۶۵، آستان قدس رضوی).
۷. موسوی اصفهانی، همان، ج ۱، ص ۱۱۸ ـ ۱۲۰ و همچنین ذبیحالله محلاتی، ریاحین الشریعه، ج ۴، ص ۳۶۲، دارالمکتب اسلامیه.
۸. رخشاد، محمدحسین، در محضر علّامه طباطبایی، ص ۱۸۸، نشر سماء قلم.
۹. ناصری دولت آبادی، محمد، آب حیات، ص ۳۵۳، دارالهدی.
۱۰. دیوان حافظ.
۱۱. همان.