
خلاصه ای از دعای ابوحمزه:
«اللَّهُمَّ إِنِّی کُلَّمَا قُلْتُ قَدْ تَهَیَّأْتُ» خدایا من هر وقت گفتم که من دیگر آماده شدهام، «تَهَیَّأْتُ» یعنی مهیّا شدهام. خدایا هر وقت که گفتم که آماده شدم دیگر برای عبادت و بندگی، «وَ تَعَبَّأْتُ وَ قُمْتُ لِلصَّلَاةِ» عبا روی دوش انداختم و به نماز ایستادم، اوّل گفتم که دیگر من آماده شدم یعنی وضع مناسبی را پیدا کردم انشاءالله «وَ تَعَبَّأْتُ وَ قُمْتُ لِلصَّلَاةِ» عبا به دوش انداختم و به نماز ایستادم، «بَیْنَ یَدَیْکَ» در پیشگاه تو، «وَ نَاجَیْتُکَ» به مناجات با تو پرداختم، «أَلْقَیْتَ عَلَیَّ نُعَاساً» این خوابآلودگی به من، خماری و خوابآلودگی برای من، به سوی من، «أَلْقَیْتَ» یعنی القا کردی، نُعاس یعنی برای من یک خوابآلودگی نعاس، نعاس همان خواب آلودگی و بیحالی و اینها، یک خواب آلودگی و خماری و بیحالی را به من دادی، القا کردی. «إِذَا أَنَا صَلَّیْتُ» وقتی به نماز شروع کردم یک بیحالی را به من روی آوردی یعنی به سوی من انداختی، به من دادی.
هر وقت که گفتم که مهیا شدم، نزد خود گفتم مهیا شدم عبا روی دوش انداختم، به نماز ایستادم، در پیشگاه تو به مناجات پرداختم، «أَلْقَیْتَ عَلَیَّ نُعَاساً إِذَا أَنَا صَلَّیْتُ» یک نعاسی را، خوابآلودگی را به جان من انداختی که وقتی من وقتی به نماز پرداختم.
«وَ سَلَبْتَنِی مُنَاجَاتِکَ» آن حال مناجات را از من گرفتی. اوّل هم ببینید تعابیر چیست. حالا من اگر در صدد تفسیر این جملهها کنم، خوب اینجا همه زیاد معارف و دقائقی است. اوّلاً نمیگوید بیحالی را گرفتی، میگوید بیحالیام دادی، چیست؟ خوابآلودگی گرفتی، میگوید خوابآلودگی دادی.
نمیگوید حال مناجات نداشتم، میگوید حال مناجات را از من گرفتی. همهی اینها حساب دارد یعنی از همینجا اشاره است که چوب چیزهایی را به من میزنی. همهی آن اشاره است. از اوّل اشاره است. توحید است و مسائل همه جدید است. «سَلَبْتَنِی مُنَاجَاتِکَ» حال مناجات را از من گرفتی.
«إِذَا أَنَا نَاجَیْتُ» وقتی به مناجات پرداختم. «مَا لِی» نمیدانم چه شده است به من «کُلَّمَا قُلْتُ قَدْ صَلَحَتْ سَرِیرَتِی» مدام میگویم که دیگر باطن من انشاءالله، شما هم میگویید، هر وقت میگویم که باطن من دیگر خوب شده است، دیگر باطن خود را اصلاح کردهام، «قَدْ صَلَحَتْ سَرِیرَتِی وَ قَرُبَ مِنْ مَجَالِسِ التَّوَّابِینَ» دیگر باطن من اصلاح شده انشاءالله و به منازل آن توّابین، در مواقف توّابین من هم قرار گرفتهام «وَ قَرُبَ مِنْ مَجَالِسِ التَّوَّابِینَ مَجْلِسِی عَرَضَتْ لِی بَلِیَّةٌ» یک گرفتاری برای من پیش میآید، «أَزَالَتْ قَدَمِی» باز من را به لغزش میاندازد و... یعنی این جمله دوباره به شرح دیگر، آن جملهی اوّل به شرح دیگر آنجا عنوان شده و هر موجود، دوباره اینطور عنوان شده، به من چه شده است که هر وقت فکر میکنم که دیگر درست شدم، باطن من درست شده، دیگر منزلت من، مجلس من، موقف من به مواقف توّابین نزدیک شده است، یک گرفتاری برای من پیش میآید که «أَزَالَتْ قَدَمِی وَ حَالَتْ بَیْنِی وَ بَیْنَ خِدْمَتِکَ» بین من و بین اینکه به خدمت تو بپردازم حائل میشود. «یا سَیِّدِی» خدای من «لَعَلَّکَ عَنْ بَابِکَ» حالا ببینید اینجا شروع میکند به علل اشاره میکند.
علل این بیحالیها، سلب حالتها، محروم شدن از مناجات، همان «سَلَبْتَنِی مُنَاجَاتِکَ» که مناجات خود را از من سلب میکنی، همان است که ما بیحالی میگوییم.
لذّت مناجات نداشتن، راه را به روی خود باز ندیدن، اشتیاق نداشتن، حال نداشتن، این تعابیر ما است. سلب مناجات همان است که ما از آن به کلمهی بیحالی تعبیر میکنیم. خدا مناجات خود را یعنی حال مناجات را از ما سلب میکند یعنی خدا با ما مناجات نمیکند. یعنی همان تنهایی... به علل آن میپردازد، سلب میکنی. «لَعَلَّکَ عَنْ بَابِکَ طَرَدْتَنِی» مولای من شاید تو از در خود من را راندهای «عَنْ بَابِکَ طَرَدْتَنِی وَ عَنْ خِدْمَتِکَ نَحَّیْتَنِی» شاید من را از در خود راندهای و از خدمت خود دور کردهای.
«أَوْ لَعَلَّکَ رَأَیْتَنِی مُسْتَخِفّاً بِحَقِّکَ» حالا یکی یکی میشمارد. میگوید: شاید دیدی که من حقّ تو را سبک میشمارم، «فَأَقْصَیْتَنِی» من را از خود دور کردی. دیدی که من حقّ تو را سبک میشمارم و من را از خود دور کردی. حالا اینها زیاد برای ما جرم حساب نمیشود، اینها که اینجا ذکر میشود. حق تو را سبک شمردم و چوب آن را به من زدی، چه کردی؟ «فَأَقْصَیْتَنِی» من را از خود دور کردی. «أَوْ لَعَلَّکَ» شاید «رَأَیْتَنِی مُعْرِضاً عَنْکَ فَقَلَیْتَنِی» شاید من را از خود معرض دیدهای یعنی غافل از تو بودم، مدام از تو روی گردان بودم، من را اینطور دیدهای که از تو روی گردان بودم، به این لحاظ «قَلَیْتَنِی» یعنی من را رد کردی به اصطلاح، کنار گذاشتی. همهی اینها جرایم است، میشمارد. دروغگویان، دروغگویان منظور دروغ معمولی نیست. دروغی که در مقام عبادت و بندگی از ما شب و روز سر میزند. آن دروغگویی است. حالا دروغ دیگر هم حرام است. آن هم یکی از گناهان است امّا اینجا منظور از مقام کاذبین، آنها هستند که مدام ور میروند و مدام دعا میکنند، جملهها در مقام عبودیت میگویند که فقط جمله است و در عمل خبری نیست.
کسانی که اینطور هستند اینها کاذبان هستند. میگوید شاید من را در مقام کاذبین دیدی، اگر گفتهی خود را عمل نکردهام و گفتهی من با عمل من یکی نبوده است و من را در مقام کاذبین یافتهای، «فَرَفَضْتَنِی» من را طرد کردهای. «أَوْ لَعَلَّکَ رَأَیْتَنِی غَیْرَ شَاکِرٍ لِنَعْمَائِکَ فَحَرَمْتَنِی» شاید هم من را دیدهای که شکر نعمتهای تو را به جا نیاوردهام من را محروم کردهای. «أَوْ لَعَلَّکَ فَقَدْتَنِی مِنْ مَجَالِسِ الْعُلَمَاءِ فَخَذَلْتَنِی» شاید من را در مجالس علما ندیدهای، نیافتهای یعنی از مجالس علما دور بودهام به جای اینکه در مجالس علما باشم که مجالس یاد و ذکر است، من را در مجالس علما ندیدهای «فَخَذَلْتَنِی» من را مخذول کردهای. «أَوْ لَعَلَّکَ رَأَیْتَنِی فِی الْغَافِلِینَ» یا شاید من را در میان غافلان دیدهای که با غافلان نشست و برخاست و دوستی و مصاحبت و... شب و روز خود را گذراندهام، در میان آنها دیدهای «فَمِنْ رَحْمَتِکَ آیَسْتَنِی» از رحمت خود من را محروم کردهای.
«أَوْ لَعَلَّکَ رَأَیْتَنِی آلِفَ مَجَالِسِ الْبَطَّالِینَ» یا شاید دیدی که من با این اهل بطالت زیاد انس دارم، آلف یعنی مأنوس. آلف از الفت است. اسم فاعل است به معنی مأنوس. یا من را دیدهای مأنوس مجالس اهل بطالت که در مجالس جذّاب نشست آنها، با آنها نشستن و با آنها اوقات گذراندن و اینها الفت داشتهام، «فَبَیْنِی وَ بَیْنَهُمْ خَلَّیْتَنِی» من را به همانها واگذار کردی و من هم جملهی در آنها شدهام «أَوْ لَعَلَّکَ لَمْ تُحِبَّ أَنْ تَسْمَعَ دُعَائِی» یا شاید تو اصلاً خدایا نمیخواهی دعای من و صدای من را بشنوی. «فَبَاعَدْتَنِی» من را دور کردهای.
«أَوْ لَعَلَّکَ بِجُرْمِی وَ جَرِیرَتِی کَافَیْتَنِی» یا شاید به بعضی از جرایم و جریرههای خود گناهان من، من را مجازات کردهای. «أَوْ لَعَلَّکَ بِقِلَّةِ حَیَائِی مِنْکَ جَازَیْتَنِی» یا شاید چون حیای من از تو کم بوده است اینطور من را مجازات کردهای.
«فَإِنْ عَفَوْتَ یَا رَبِّ» تا اینجا. ببینید من فقط ترجمه کردم. اگر بنا باشد هر کدام اینها توضیح داده بشود، هر کدام چیز دیگری است و ممکن است در نگاه سطحی اوّلیه به نظر شما بیاید که اینها تکرار یک چیز است.
هر کدام اینها در جای خود یک جرم است از جرائمی که اگر حساب کنیم همهی اینها را بدون هیچگونه شک و تردید من و شما داریم. همهی اینها که اینجا شمرده شده امّا همهی آن هم اینجا.... گفتم علل این بیحالیها، چوب خوردن و چوب خوردنها، همهی آنها که از آیات و روایات و دعاهاها استفاده میشود، همهی آن علل در این قطعه ذکر نشده است، بعضیهای آن ذکر شده.
این را باز تکرار میکنم. توجّه هم میکنید که آن که در اینجا ذکر شده همهی آنها غیر از هم است، منتها من توضیح ندادم. به نظر شما نیاید که یک چیز است و همهی اینها هم که در اینجا ذکر شد، من هم الآن ترجمهی آن را گفتم، بدون شک، بدون استثنا در من و شما است. بدون استثنا یعنی فکر نکنید که یکی از اینها در ما نیست.
اگر خود این مسائل را بفهمید که چه بود. من فقط ترجمهی اینها را گفتم. همهی اینها در ما است. قلّت حیا در ما است، مأنوس بودن اهل بطالت در ما است و با غافلان مأنوس بودن در ما است، غیر شاکر این نعمتهای الهی بودن در ما است، جرم و جریره در ما است. همهی آنها است. همهی اینها که است بیشک در ما است به اضافهی آن علل و عوامل دیگر که در اینجا ذکر نشده در ما است و اینها علل بیحالی است. اینها را چه موقع ذکر کرد، آنجا که گفت: خدایا من میگویم، مدام میگویم که درست شدم، دیگر عبا روی دوش خود میاندازم، به نماز میایستم «سَلَبْتَنِی مُنَاجَاتِکَ» حال مناجات را از من میگیری. میگویم دیگر آدم شدم، درست شدم، در مجالس توّابین و مواقف آنها، عوالم آنها قرار گرفتهام، باز میبینم که اینطور نیست.
بعد وقتی این را میگویید، میگویید شاید اینها بوده که اینطور شده یعنی علل آن بیحالی همین این مسائل است. خوب بنابراین در جواب آن سؤال باید اینطور گفت اگر من و شما میخواهیم این بیحالیها اصلاح بشود باید این علل را که در اینجا ذکر شده و علل دیگری را که است، همه را در وجود خود اصلاح کنیم، آن وقت وقتی به نماز میایستیم چه نماز واجب باشد، چه نماز شب باشد و به هر دعا و ذکر و عبادتی دیگری روی میآوریم، حال مناسب و حال مناجات را داشته باشیم. یکی این مسئله است و اساس هم همین است.
یکی از علل بیحالیها همین مسائل است که عرض کردم که آنها یکی یعنی دهها مسئله است که موجب این میشود که انسان بیحال میشود.
دو، سه تا دیگر که من اضافه گفتم، یکی، دو تای دیگر من اضافه میکنم برای اینها که در اینجا ذکر شده، این است که حالا طبعاً این را دیگر فهمیدید که ما اگر بخواهیم در نماز شب حال داشته باشیم حال مناسب و در عبادات مستحبّی، باید اشکالات خود را آنچه در اینجا ذکر شده و آنچه در اینجا ذکر نشده است، اشکالات را باید اصلاح کنیم تا حال پیدا کنیم.
نه اینکه بیاییم مستحبّی را و نماز را ترک کنیم و اِلّا برای همییشه چون این ایرادات است، آن نمازها و آن مستحبّات برای همیشه ترک خواهد شد. این ایراداتی که اینطور است که چوب آنها را میخوریم، باید اینها را اصلاح کنیم. راه اصلاح آن هم این است که، من به همهی شما تأکید میکنم مادامی که برنامهی مراقبت در حرکات و سکنات خود را در 24 ساعت در محضر خدا در پیش نگرفتهاید این اشکالات در وجود من و شما اصلاح نخواهد شد.
باید هر روز که بیدار شدید تا وقتی که شب میخوابید دقیقاً همیشه خود را در محضر خدا ببینید و مراقب حرکات خود در باطن و ظاهر باشید که طبق امر و نهی خدا و طبق میل و رضای خدا پیش بروید. با مراقبه این اشکالات انشاءالله حل میشود. آن وقت میبینید که شما حال مناسب را دارید. یکی، دو تا دیگر که من عرض میکردم، اینها از این باب نیست، یک باب دیگر است.
این باب باب مفصّلی است که اجمالاً برای شما توضیح دادم و علل اساسی هم همینها است. یکی، دو تای دیگر که آنها هم ممکن است موجب بیحالی بشود با استفاده از آیات و روایات و دعاها، یعنی قطعات دیگر دعاها، این است که انسان به اصطلاح برنامهی خوبی نداشته باشد. برنامهی خوب به این معنا که اصلاً ربطی به این مسائل اساسی که الآن ذکر شد ندارد. این مسائل اساسی در ما است. اگر هم یکی، دو تای دیگر که عرض میکنم باشد، آن هم اضافه میشود ولی این مسائل اساسی است.
برنامه نداشته باشد یعنی مثلاً فرض کنید طولانی کار میکند، طولانی خسته میشود، شب هم دیر میخوابد، شام هم زیاد میخورد، آن وقت مثلاً میخواهد نماز شب بلند شود با حال هم باشد، خوب این طرف خوابآلودگی، کسالت، بیحالی، سستی، قساوت، همهی اینها را خواهد داشت. این خارج از این موضوع است. امّا اگر ما این را هم اصلاح کنیم چون این علل اساسی است وضع ما درست نخواهد شد و فردا از آنجا رفتی، دیدی با برنامه زود خوابیدم، شام هم کم خوردم، فرض بفرمایید که کار هم زیاد نکردم ولی باز بیحالی بود، اساس بیحالی این علل بود که گفتیم ولی این هم موجب بیحالی میشود.
ممکن است کسی این علل را نداشته باشد، آدم درست و حسابی، همیشه مراقب است، در تمام لحظات خود به یاد خدا است و مراقب است و طبق امر و نهی خدا پیش میرود امّا چون برنامهریزی ندارد کار زیاد میکند، غذای زیاد میخورد، دیر میخوابد، وقتی مثلاً به نماز شب بلند میشود حال مناسب را ندارد. ممکن است اینطور باشد طبعاً یکی از موضوعات است.
یکی از موضوعات این است که در...، یکی از مسائل هم این است که وقتی برای نماز شب بلند میشوید یا نماز مستحبّی دیگر، این است که وقتی میخواهیم شروع کنیم با فقر از خدا استمداد کنیم. این استمداد را فراموش نکنیم. هیچ وقت اینطور حساب نکن که ما باید این عبادات را ترک کنیم و بنشینیم تا حال ما درست بشود.
نه، آن نمیشود. باید رفت علل بیحالی را اصلاح کرد و اِلّا بیحالی همیشه ادامه پیدا میکند و حتّی مادامی که اصلاح نشده است، من به شما تأکید میکنم که همینها را ادامه بدهید. همین نمازها و نماز شب و... حتّی مادامی که اصلاح نشدهاید یعنی این علل اساسی بیحالی را در وجود خود اصلاح نکردهاید و همان بیحالی در شما است، حتّی مادامی که است به مستحبّات ادامه بدهید. با اینکه بیحال هستید ادامه بدهید ولی سعی هم بکنید که آن بیحالی را در وجود خود حتّی المقدور با استمداد از خدا، بگویید خدایا من با روی سیاه به تو روی میآورم.
به من حال بده، حضور بده و طلب مغفرت بکنید و حال بخواهید، حضور بخواهید. باز فرق میکند. ادامه بدهید و ترک نکنید. انشاءالله رفتید این قطعه از دعای ابوحمزهی ثمالی را که تقریباً در وسطهای دعا است. اوّل آن «اللَّهُمَّ إِنِّی کُلَّمَا قُلْتُ قَدْ تَهَیَّأْتُ» از آن جا شروع میشود تا آن جا که من خواندم. تقریباً از اواسط دعا است. انشاءالله که خدا من و شما را به اصلاح اساس کار موفّق کند و نماز شب ما نماز شب باشد. این روایت را گفتم، یکی به امیر المؤمنین گفت که من نماز شب دوست دارم محروم میشوم. گفت: گناه میکنی دیگر.
یعنی اینطور نگفت. گفت: در اسارت گناهان خود هستی، در زنجیر گناهان خود هستی. یعنی وقتی در زنجیر گناهان هستی موفّق نمیشوی. اگر هم کسی با گناهان موفّق شد بیحال خواهد شد. یا موفّق نمیشود یا بیحال میشود. مثلاً کسی غذا و نوشابهای میخورد، غذای حرام میخورد، مسلماً حال پیدا نخواهد کرد. آنچه در اینجا آمده است همهی آن از دعا نیست. من اینها را با استفاده از آیات و روایات میگویم. کسی زیاد صحبت میکند، صحبت زیاد یعنی همین به قول معروف صحبتهای بیجا، نه غیبت و دروغ، صحبتهای بیجا بیمانع است امّا بیجای زیاد. بیحال میشود. کسی زیاد میخورد بیحال میشود. کسی نوشابهی حرام و مشتبه میخورد مسلّماً حال عبادت پیدا نخواهد کرد و الی آخر. کسی که کسی را میرنجاند حال پیدا نخواهد کرد. کسی در دل خود نیّات بد میگذرد حال پیدا نخواهد کرد. مسائل زیاد است. چند تای آن در این دعا آمده بود که من برای شما خواندم تا بدانید که اینها علل اساسی دارد. بعد چاره جویی آنها را بکنید و آنها را در وجود خودتان و در وجود خودمان اصلاح کنیم.
گاهی میبینید که مسئلهی... آنقدر ریزه کاریها در اینجا است. چون برای نفس سخت است، این عبادت مستحبّی که انسان برای نماز شب بلند بشود یا هر عبادت مستحبّی دیگر چون مخالف با خواستههای نفسانی است، نفس اینجا به قول معروف، یک قدی علم میکند و برای انسان خیلی سخت میآید. آن اوّل غیر از این بیحالی است.
اصلاً مسئلهی بیحالی چیز دیگر است، اصلاً نفس قد علم میکند و برای او سخت میآید. اگر اینجا روی نفس یک قدمی گذاشتید و به خدا روی آوردید و بلند شدید، میبینید که اصلاً وقتی شروع کردید حال و احوال خوبی هم پیدا کردید. این هم یک باب دیگر است. غیر از این بابی است که الآن گفتیم. نفس قد علم میکند و برای او سخت میآید. اینجا میگوییم سختی را بشکن و بسم الله، وارد میدان شو و از خدا بخواه، بعد این حال را هم پیدا کردی. فرض کنیم علل بیحالی نیست.
در یکی از بیانات امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) است که «أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ مَا أَکْرَهْتَ نَفْسَکَ عَلَیْه»[1] بهترین عملها آن است که نفس خود را به اجبار وادار کن. این ناظر به اینجاها است. سخت میآید. میگوید این سختی را بشکن. قدم روی نفس بگذار.
بلند شو، یا الله. یا الله باشد، نباشد یعنی چه، هر چه باشد کار خیر است. نفس معمولاً در کارهای خیر اوّل یک قد علم میکند. مانند یک دیو، یک غول مهیبی، انسان را، یک طور انسان پیش میآید از همان اوّل اگر ضعیف باشد و هشیار نباشد فوراً میشکند. مانند همان چیزها که انسان را بدون دلیل میترساند، انسان میترسد. یک قدی علم میکند امّا اگر انسان رو به خدا بیاورد کید شیطان و نفس ضعیف است.
میگوید اینجا قدم روی نفس بگذار و این أفضل الاعمال میشود و رو به خدا بیاور، بعد، شروع کن، میبینی حال هم پیدا کردی. قدم علم کردن، یک باب این باب است و بیان امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) ناظر بر اینجا است. از نهج البلاغه هم است. «أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ مَا أَکْرَهْتَ نَفْسَکَ عَلَیْه» اکرهت یعنی ؟؟ کردی. «أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ مَا أَکْرَهْتَ نَفْسَکَ عَلَیْه» شبیه بیان رسول الله که «أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ أَحْمَزُهَا»[2] افضل اعمال آن عملی است که برای انسان خیلی تلخ باشد یعنی سخت باشد، أَحْمَزُهَا.
این هم یک باب است. همهی اینها را... کسانی که میخواهند عبادت کنند باید به فوت و فنّ مسائل وارد بشوند. این هم یک باب است که مواظبت بکنید که وقتی این نفس قد علم میکند، به دیو مانندی، آنجا شکست نخورید. شما قدم روی نفس بردارید و بلند شوید و به خدا پناه ببرید. بسم الله بگویید و اعوذ بالله بگویید و بلند شوید و بعد ببینید که حال پیدا کردید. مخصوصاً در نماز شب این خیلی زیاد میشود. بسم الله بگویید، قدم روی نفس بگذارید و لذّت مناجات...
پایان
[1]- نهج البلاغه، ص 511.
[2]- بحار الأنوار، ج 67، ص 237.